امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عکسهای آتلیه

 از طرف مهدکودک امیرمحمد یک معرفی نامه برامون فرستند تا امیرمحمد و برای گرفتن یک عکس یادگاری  ۲۱*۱۶ برای پایان نامه دوره نوباوه به آتلیه کلبه عکس ببریم .       وقتی به آتلیه رفتیم متوجه شدیم آقا آرین پسر عموی بابایی یکی از کارکنان اونجاست و همین مسئله باعث شد عکسهای بیشتری از امیرمحمد بگیریم .    با تشکر از آقای احمدی مدیریت  آتلیه کلبه عکس و همچنین آقا آرین که یه عکس ٢٥*٢٠ با  شاسی به امیرمحمد هدیه داد .   این هم چند نمونه از عکسها  ... بگو هزار هزار ماشاءالله ...  چشم نخوره انشاءالله ... هزار الله اکبر..... **  کت و شوار ...
29 خرداد 1392

دریای بابلسر

  یکشنبه بعداز ظهر برای شنا ، با بابایی و امیرمحمد راهی دریای بابلسر شدیم . هوا بسیار گرم بود .به پارکینگ ۲ رفتیم .  امیرمحمد که دیگه برای خودش آقایی شده با ناراحتی از مامانی جداشد و به همراه بابایی و البته با پنگوئنش برای شنا رفت .   موقع جداشدن گفت : مامانی خداحافظ مواظب خودت باش یه وقت غرق نشی !!!!!!!!                 حسابی آب بازی کرد . هیچ ترسی از آب  نداره . با اینکه هوا گرم بود ولی به محض اینکه از آب میومد بیرون میلرزید و دوباره میرفت تو آب  ( آخه یه کوچولو چربی هم نداره کوچول بچه من ) . حتی شن بازی هم نکرد . بالاخره از آب خ...
27 خرداد 1392

احساس پسرم

        پسر کوچولوی من یه شعر قشنگ برام خوند که خیلی خیلی برام جالب و جذاب و ارزشمند بود.                                                    خدایا متشـــــــــکرم برای شنیدن صدای عشقم ، راست کلیک کرده وفایل صدای امیرمحمد را دانلود کنید  :  کد آهنگ تو پرانتز :(شعر مربوط به جشن روزمعلم مهدکودک امیرمحمدبودوپسرکوچولوی من ...
24 خرداد 1392

جشن فارغ التحصیلی دوره نوباوه ( جهان کودک )

        یکشنبه ۱۹ خرداد جشن فارغ التحصیلی بچه های مهد کودک بود . امیرمحمد هم دوره نوباوه گیش تموم میشه و به امید خدا از اول مهر به کلاس پیش آمادگی میره . جشن از ساعت سه و نیم شروع میشد و تا ساعت شش ادامه داشت . مکان جشن هم کانون تربیتی برادران بود .  با امیرمحمد بدون بابایی (کار داشت نمیتونست بیاد ) رفتیم . در بدو ورود با استقبال گرم مربیهای مهد مواجه شدیم . به به چه پسر خوشتیپی ...امیرمحمد و میگم ... البته به نقل از خانمهای مربی     رو صندلی نشستیم . سالن تقریبا پر بود . پشت سرمون کهبد و مامانش بودند و جلومون فرن و مامان و باباش . امیرمحمد گفت مامانی موبایلتو بده میخوام...
20 خرداد 1392

تعطیلات خرداد و سفر به استان سمنان

             چند روز مونده به تعطیلات خرداد بابایی پیشنهاد داد برای تعطیلات به مشهد برویم ولی متأسفانه قسمت نشد . صبح چهارشنبه ۱۵ خرداد به سمت بابل حرکت کردیم تا به دریای چالوس بریم . نرسیده به بابل نظرمون عوض شد و تصمیم گرفتیم به استان گلستان بریم . به سمت قائمشهر برگشتیم و راهی ساری شدیم . قبل از رسیدن به ساری دوباره نظرمون عوض شد و به سمت جاده کیاسر تغییر مسیر دادیم . ( واقعا بی برنامه بودیم  ) قبل از رسیدن به کیاسر به دیدن سد شهید رجایی (سلیمان تنگه) رفتیم .               سد سلیمان تنگه در ۴۵ ک...
18 خرداد 1392

تولد بابایی و روز پدر ...

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود / خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین / حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین / بال های خویش را دست توسل کرده بود امسال سوم خرداد تولد باباعلی مصادف شدبا میلادحضرت علی و روز پدر     چه سعادتی واقعا !!!!    امیرمحمد که طبق معمول تو مهد کودک برای روز پدر  با بقیه دوستهاش جشن و مهمونی داشت . پنجشنبه ظهر وقتی از اداره اومدم فوری نقاشی که به مناسبت روز پدر برای بابایی کشیده بودو به من نشون داد.  گفتم وای چه خوشگل!! چی کشیدی پسر قشنگم  ؟  ...
4 خرداد 1392

کادوهای فرشته مهربون

  تو کلاس مهد کودک امیرمحمد جون یه فرشته مهربون هست که همه کارهای خوب و بدشون و  میبینه و برای بچه هایی که کارهای خوب انجام میدن کادوهایی که دوست دارن و  میاره .  چند وقت پیش به توصیه مربی مهدکودک امیرمحمد خان نجمه جون ،  برای تشویق امیرمحمد به انجام کارهای خوب  قرار شد یه کادو برای امیرمحمد ببریم مهد تا فرشته مهربون کلاسشون بخاطر آقا بودن امیرمحمد بهش بده .                    خودش گفت که دوست داره فرشته مهربون بهش  عروسک باب اسفنجی بده . ما هم عروسک و خریدیم و یواشکی به خانم مربیش دادیم ولی ظ...
18 مهر 1391
1